IRAN for EVER

Hamid MAXimum

IRAN for EVER

Hamid MAXimum

امتحان

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان
پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به
خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد
تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده
است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از
امتحان را برای او توضیح دهند.آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت
لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان
طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل
دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها
روز بعد بیایند و امتحان بدهند.

چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد

 و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به
اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به
آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت
ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
«
کدام لاستیک پنچر شده بود؟»
-- 

 http://sigma-math.blogfa.com/

درآمدی بر روسپیگری در دوران صفویه

نویسنده : رویا فتح الله زاده

منبع : www.daadaar.com

پیش درآمد

نوشتهٔ پیش رو جایگاه و موقعیت زنان روسپی و چگونگی زندگی آنها را در دورهٔ صفویه بررسی می کند. اهمیت دورهٔ صفویه به دلیل تشکیل اولین حکومت متحد شیعی روشن است، اما جایگاه روسپیان در این جامعه، چگونگیِ امرار معاش و رابطهٔ دستگاه حاکمه با آنها از جمله سوالاتی است که درمطالعهٔ تاریخ به ذهن خطور می کند و نوشتهٔ حاضر می کوشد پاسخ چنین سوالاتی را از درون سفرنام هها و سیاحت نامه ها بیابد. از مشکلاتِ چنین مطالعه ای، نبودِ مطالب کافی درسفرنامه ها در رابطه با این موضوع است، به همین دلیل، منابع، با توجه به حجم مقاله ، بسیار می نماید.

ادامه مطلب ...

برنامه‌نویس و مهندس

یک برنامه‌نویس و یک مهندس صنایع در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟

ادامه مطلب ...

باز باران...

باز باران!

نه نگویید با ترانه!

می سرایم این ترانه جور دیگر :

باز باران بی ترانه

دانه دانه

می خورد بر بام خانه

یادم آید روز باران ...:

پا به پای بغض سنگین

تلخ و غمگین

دل شکسته

اشک ریزان

عاشقی سر خورده بودم

می دریدم قلب خود را

دور می گشتی تو از من

با دو چشم خیس و گریان

می شنیدم از دل خود

این نوای کودکانه

پر بهانه

زود بر گردی به خانه

یادت آید؟

هستی من!

آن دل تو جار می زد

این ترانه!

باز باران

باز می گردم به خانه...